کافه سینما-امیر قادری: بخش مهم حوادث روزهای اخیر، یعنی گذاشتن و برداشتن بیلبردهای ضد آمریکایی در خیابانهای تهران و مشهد، مثبت است. این برای نخستین بار در تاریخ سالگردهای ۱۳ آبان، و حمله به سفارتخانه آمریکا در تهران است که چنین فضایی در کشور وجود دارد. شبیه همان حال و هوایی که در فرودگاه تهران (منهای ماجرای پرتاب لنگه کفش!)، بعد از بازگشت رییس جمهور از نیویورک وجود داشت. دو گروه به فرودگاه آمدند، یکی در حمایت از سیاستمداران حاضر در سازمان ملل، و گروه دیگر، در انتقاد از این حضور. و هر کدام موضع خودشان را فریاد زدند.
بر خلاف آن چه بسیاری میپندارند؛ ورود به دنیای بازار آزاد، و آغاز مرحله تازهای از رشد و حیات اقتصاد و فرهنگ در کشور، به معنای شنیده نشدن و وجود نداشتن مواضع قدیمی یا جدید نیست. فرقاش فقط این است که هر موضع و جناحی، باید پشتوانههای اقتصادی و سیاسی و اجتماعی ویژه خودش را برای حضور در این عرصه فراهم کند. تنها دیگر قرار نیست بودجه یا مشروعیتسازی مرکزی در کار باشد، که مواضع مشخصی را به عنوان امنیت ملی یا دستورات مقدس، به همگان دیکته کند. این را میشود در پوشش خبرگزاریهای داخلی از سخنان ۱۲ آبان رهبری هم دید. هر کدام تیتر و ایده مورد نظر خودشان را برجسته کردهاند.
و امیدوارم فضای این روزها، نشانههایی از آن چیزی باشد که در سالهای آینده، با آن مواجه خواهیم شد. اجازه بدهید با یک مثال بحثمان را ادامه بدهیم. مثلا این روزها خبر رسیده که کمال تبریزی به عنوان یکی از دانشجویان پیرو خط امام، که در حمله به سفارت آمریکا حضور داشته، قرار است فیلمی درباره این اتفاق بسازد. تهیهکنندهاش هم گفته که در انتظار تهیه هزینه این فیلم است. قبل از اینها، ماجرا چه طوری بود؟ تهیهکننده میرفت سراغ دولت یا دیگر نهادهای رسمی، مثل حوزه هنری و تلویزیون، و یا همسو با این نهادها بود، و یا سفارشی چیزی داشت، و سابقه و هم ریشی در گذشته، و یا موفق میشد موضع خودش را موضعی مقدس یا برآمده از امنیت ملی جا بزند. پول دست این نهادها بود و تهیهکننده میتوانست یک جوری پولاش را بگیرد. بعد دیگر مهم نبود که محصول نهایی، چه نسبتی با دیگر مراکز قدرت و ثروت، یا مخاطباناش برقرار میکند.
اما حالا فرج الله سلحشورش هم مصاحبه کرده و گفته بعد از مراجعه به تلویزیون برای ساخت مجموعه مذهبی تازهاش، بهاش گفتهاند از این پولها ندارند به او بدهند. در دوران تازه و در بازار آزاد، طبعا قرار نیست همه چیز خیلی خالص باشد و به پول و خواست مخاطب برگردد. همه بردارهای تعیینکننده قدیم وجود خواهند داشت، اما دوستان سابق و مدعیان و رقبای جدید، وارد کارزاری میشوند که در آن، هر گروه، فرصت لازم برای حضور و بروز را پیدا میکند. طبعا تلاش برای جا انداختن پروژه مذکور برای حضور در بازار فرهنگی بیشتر خواهد بود. همه چیز سختتر میشود، که آسانتر نخواهد شد. اما در عوض استعدادها و هوشهای برتر کشور، فرصت بیشتری خواهند داشت تا از میان ساختارهای صلب قدیمی قد بکشند. ساختارهایی که حضور و موفقیت در آن، به پشتوانههای دیگری بستگی دارد؛ از عضو یک طبقه و نژاد و خانواده بودن گرفته تا دنبالهروی صرف یا سرکوب شدن به بهانهی یک آدم مساوی، نسبت به بقیه بودن. در این شرایط استعدادهای موجود در فرهنگ ملی واقعی، این فرصت را خواهند یافت تا موفقیت انسانی، و امنیت ملی واقعی را بسازند. این کارزاری است که در آن مثلا کمال تبریزی به عنوان یکی از دانشجویان حاضر در آن حادثه و تهیهکنندهاش، عوض آن که بخواهند روی عضو آن طبقه بودن و مجاب کردن و حمایت گرفتن مسئولان در قدرت حساب کنند؛ در کارزاری حاضر شوند که گروههای دیگری، موافق و مخالف با آنها، تلاششان را برای ساختن فیلمی با موضوع مشابه به خرج دهند. در این فضا، همه گروهها، بردارهای مختلف موفقیت را به کار خواهند انداخت تا محصول خودشان را به قول معروف: «در پیشگاه ملت عرضه کنند.» و همه چالش، آن وقت این خواهد بود: میتوانند بخشی از فرهنگ واقعی، و نه رسمی و سفارشی، مردم کشورمان بشوند یا که نه.
این مسیر البته عوارض و خطرات خودش را دارد. مافیاهای اقتصادی و سیاسی و فرهنگی در این بازار آزاد تشکیل خواهند شد، اما رقابت بر سر جذب استعدادهای مردمی خواهد بود، و نفوذ به فرهنگ واقعی مردمی که پولشان را در هر راهی که خودشان بخواهند خرح میکنند، نه جلب نظر افراد یک طبقه و گروه خاص. این مسیری است که در سال های آینده هم دنبال خواهد شد.
اینها را گفتم که بگویم چرا بروز این فضایی که در ۱۳ آبان ۱۳۹۲ شکل گرفته، میان گروههایی که بیلبرد ضدمذاکره نصب میکنند، تا آنها که موافق این مسیر هستند…
و دیگرانی که احتمالا نظر و عقیده سومی دارند، جذاب و امیدبخش است.