خانه / سینما / امیر قادری درباره "گرگ وال‌استریت" مارتین اسکورسیزی: انرژی افراط: تلاش برای ورود به دنیای“گرگ وال استریت” در زمانه پیش رفتن مرزها و برافتادن پرده‌ها

امیر قادری درباره "گرگ وال‌استریت" مارتین اسکورسیزی: انرژی افراط: تلاش برای ورود به دنیای“گرگ وال استریت” در زمانه پیش رفتن مرزها و برافتادن پرده‌ها

کافه سینما-امیر قادری: تیترهای کافه سینما را در این روزها دنبال کنید. صفحه یک همین امروز. در دوران تازه‌ای که داریم قدم به آن می‌گذاریم، مثل نقطه‌های معماهای کودکی است. همه آن عناصر مجزا که دارد به هم وصل می‌شود و جایگاه خودش را پیدا می‌کند. شکل نهایی سال‌های سال، گذشته و آینده، دارد از توی تاریکی بیرون می‌آید.

با این وجود، فکرش را بکنید این هفته چه تجربه سینمایی را پشت سر گذاشتیم که با وجود چنین اتفاق‌ها و سوژه‌هایی، باز دل‌ام می‌خواهد به این بپردازم، تا آن. محصولی از همین دوران. تماشای گرگ وال استریت مارتین اسکورسیزی. شخصا و تا به امروز، چنین تجربه‌ای در مواجهه با یک اثر سینمایی نداشته‌ام. و دوستانی که برای اولین بار فیلم را با هم دیدیم، همین طور… حیرت‌انگیز.

این دو سه روزه، همه‌اش ذهن‌ام درگیرش است. که از کدام وجه وارد دنیای فیلم بشوم. که چطور این تجربه را، فارغ از ارزش‌گذاری، با شما در میان بگذارم. این فیلمی است که تا یک ربع، نیم ساعت آخرش که پای پلیس به میان می‌آید و از این قبیل ماجراها، جذابیت و انرژی خالص است. و این جذابیت اتفاقا بر عکس آن چه در جنجال‌های پس از اکران فیلم در آمریکا به وجود آمده، حاصل جنسیت و تماشای مصرف مواد و عبور از خطوط قرمز همیشگی نیست. یک جور انرژی کلی است که منشاء آن، حرکت یک مرد برای عبور از چارچوب‌هایی است که در یک جامعه مدنی، به دلیل حضور در کنار دیگر مردم اجتماع؛ هر شهروند اجتماع مدرن، مجبور به رعایت آن است.

حالا بیایید از یک سمت دیگر شروع کنیم. وقتی فیلم‌های یک استاد سینما را بررسی می‌کنید، همیشه این طور است: به این ور و آن ور سرک می‌کشید، به زندگی شخصی و دوران اجتماعی و تک تک فیلم‌ها و گفتگوها. و معمولا یک لحظه خاص حقیقت، وجود دارد. یک جمله و یک نما، که همان طور که در مورد اتفاق‌های این روزها در ابتدای مطلب گفتم، یک نور موضعی شدید، روی کل پازل می‌اندازد. لحظه‌ای که دنیای فیلمساز را می‌توانید ببینید. با همه پیچیدگی‌ها و زیر و بم‌ها. در این میان عنصر مرکزی، خودش را نشان می‌دهد. متوجه می‌شوید که باقی اجزای این ساختمان بزرگ، از چی سرچشمه می‌گیرند و به مسیرهای مختلف می‌رسند. درباره مارتین اسکورسیزی، این نور وقتی برایم روشن شد، دنیایش را وقتی دیدم که در یکی از مصاحبه‌هایش از دوران ساخت فیلم گاو خشمگین گفت. وقتی افراط در مصرف مواد، باعث شد که به بیمارستان ببرندش. بعد که پرسیدند چرا این بلا را سر خودش آورده، اسکورسیزی گفت: «می‌خواستم ببینم تا کجا می‌توانم پیش بروم…»

برای مارتین اسکورسیزی همه چیز از همین جا آغاز می‌شود. از انرژی افراط. ایده‌های چپ، و فلسفه خودآزاری و آموزه‌های مذهب کاتولیسیسم، همه بهانه است. او در طول دوران فیلمسازی‌اش، دنیای فیلمنامه نویسان‌اش از پل شرایدر تا استیون زیلیان را می‌گیرد، تا دست آخر به داستان مردی برسد که به بهانه قدرت، به بهانه ساختن یک شهر، قهرمان شدن، یافتن هویت‌اش، پول و گنگستریسم؛ می‌خواهد رفتن تا انتهای مرزهایی را که بدن و ذهن یک‌ فرد، می‌تواند پیش برود، تجربه‌ کند.

و نکته این است که در گرگ وال‌استریت در نمایش این افراط، این تلاش برای رسیدن به حداکثر انرژی، زمینه تازه‌ای پیدا کرده. داستان زندگی جوردن بلفورت در وال استریت، و زندگی سرمایه‌داری، زمین بارور تازه‌ای در اختیار اسکورسیزی قرار داده، تا یک بار دیگر همراه با شخصیت اصلی داستان‌اش، افراط را تجربه کند، و پیش برود. و ظاهرا زمین تازه، از همه قبلی‌ها برای رسیدن به این هدف، حاصلخیزتر بوده. می‌شود به فیلم انتقادهای اخلاقی سطح پایین داشت، یا برداشت‌های ضد سرمایه‌داری معمولی کرد. که چطور اگر افراط کنی، سر و کله پلیس پیدا می‌شود و می‌آید می‌گیردت. اما نکته اصلی این جاست: خب، اگر پلیس نیامد چه؟ در دو ساعت و نیم اول فیلم، انرژی اثر چنان بالاست که خلا معنای زندگی جوردن بلفورت از میان می‌رود. انرژی که شخصیت اصلی، در سخنرانی‌اش برای قبیله‌اش در میانه فیلم، به همکاران‌اش تزریق می‌کند، واقعی است. دی‌کاپریو در نقش آفرینی حیرت‌انگیزش جای بلفورت، (اسکار می‌گیرد) تماشاگر را در چنان تجربه‌ای از ماجرا و کمدی و احساس و افراط شریک می‌کند که به نظرم در هفتاد و دو سالگی، بالاخره آقای فیلمساز را به آرزویش می‌رساند: این که با ساختن یک فیلم، خود تماشاگر فیلم را به تجربه‌ای برساند که همیشه از شخصیت‌های اصلی داستان‌اش انتظار داشت. تماشای گرگ وال استریت، خودش یک افراط است. افراط کارگردانی که برایش سینما، جای هر چه مواد و معنا بوده را گرفته. این لذت فیلمسازی و فیلم‌بینی است که همه خلاها را پر می‌کند. که تجربه‌ای را، مثل آن چه آن شب در جمع ده دوازده نفره دوستان همدل، وقت تماشای گرگ وال‌استریت، از سر گذراندیم، می‌سازد.

برگردیم به ابتدای بحث. به دوران تازه و زمانه روشن شدن چیزها. به دوران رسانه‌های مجازی عصر اطلاعات و مصاحبه‌های تکان دهنده و ساخته شدن و تماشای این گونه آثار. زمانه فراهم شدن امکان چنین تجربه‌هایی. که همه‌اش حاصل یک جور نزدیک شدن دیوانه وار به حقیقت است.

این یادداشت را یک دستگرمی بگیرید برای نوشتن درباره این فیلم. در دوران روشن شدن حقیقت‌ها، و تغییر نقطه نظرها، و فرا رفتن مرزهای انسانی، از هر آن چه تا به حال بوده، باید یک نقد افراطی برای یک فیلم افراطی نوشت. این که خواندید… که چیزی نبود.

امیر قادری

دیدگاهتان را ثبت کنید